خیابان ولی عصر
خیابان ولی عصر

 

شب گذشته ، مهمان داشتیم . بنابر این زود تر از شب های دیگر به سمت خانه به راه افتادم و در میدان ولی عصر (عج) دربست ، سوار یک تاکسی پیکان قدیمی شدم .
با راننده اش آشنا بودم . قبلاً سوار ماشین اش شده بودم.
به سنت مردم کاوی روزنامه نگاری ام ، عادت ندارم فرصت ها را برای گفت و گو با مردم از دست بدهم و سر سخن را با راننده جوان تاکسی که جوانی رنگ پریده بود و سی و اندی ساله نشان می داد ، باز کردم.
ابتدا از کارت سوختش گفت : که از ابتدای سهمیه بندی بنزین به دستش نرسیده و او در تمام این مدت ، بنزین را از بازار آزاد تهیه کرده است و البته از پیگیری های یک ساله اش گفت و از این که چقدر او را سردوانده اند بین تاکسیرانی و پلیس و پست و شرکت نفت !.
سپس به تلخی گفت : ما از کجا شانس آورده ایم که از کارت سوخت شانس بیاروریم؟!
و بعد از آن ، از تصادفی گفت که چهار سال پیش برایش اتفاق افتاد :
پیاده بودم ، نفهمیدم موتوری از کجا رسید ، چطوری زد و چطوری در رفت. فقط می دونم لگن ام شکست و استخون های پام خرد شد ، هزینه بستری و دارو و درمانم ، شش میلیون تومان شد . خانه ای را رهن و اجاره کرده بودم 500 هزار تومان رهن و الباقی اجاره.
برای تامین هزینه های درمانم ، خانه را پس دادم ، 500 هزار تومان را گرفتم و اسباب و اثاثیه بزرگ خانه مثل یخچال ، تلویزیون ، فرش و... را فروختم و مابقی پول رو قرض کردم تا با بیمارستان تسویه حساب کردم و بعد از این کار که دیدم آس و پاس هستم به ناچار با همسرم به خانه ی پدری ام رفتم.
همسرم ، تازه باردار بود و خودش هم نمی دانست . برای همین هم بارها و بارها هنگام عکس برداری از پایم ، وارد اتاق رادیولوژی شد. مسوولان رادیولوژی به او گفته بودند : بیا پای همسرت را بگیر تا تکان نخورد و الا مجدداً عکس برداری کنیم ، هزینه تان بالا می رود.
با این کار د ر اتاق رادیولوژی و اشعه های خطر ناک آن ، آتشی بر جان زندگی ام شد. بچه ام بانقص عضو به دنیا آمد و قلبش هم دچار مشکل بود ... و اکنون سه ساله که با این رنج دائمی زندگی می کنیم ؛ با کودکی که فقط یه قلم از دارو هایش در هفته 60 هزار تومان می شود و معالجه قلبش و آنژیوگرافی ، جراحی دستان و هزار مشکل دیگر. هر شب که به خانه می روم ، می گوید بابا برایم لپ لپ بخر و من با خود می گویم از کجا هر شب 1000 تومان پول لپ لپ بدهم برای این بچه ؟!
چندی پیش هم به بهزیستی رفتیم تا بلکه بچه ام را حمایت کنند ، قبول نکردند و پس از مدتها دوندگی 600 هزار تومان وام دادند که به درد و علاج بچه ام برسم و البته همان اول کار 40 هزار تومان از 600 هزار تومان را به عنوان عوارض و مالیات و کار مزد و... کسر کردند.
اینک ، منم و این تاکسی قدیمی و اجاره خانه و هزینه های سر سام آور زندگی و خرج درمان کودکم و شبهایی که از شرم چشمان معصومش دیر به منزل می روم و پشت این فرمان گوشه ای خلوت از خیابان های تهران گریه می کنم... .
راننده این ها رو می گفت و در تمام مسیر ، آرام و بی صدا اشک می ریخت و من هنگامی که از ماجرای وام 600 هزار تومانی و کسر 40 هزارتومان از این وام ناقابل را گوش می کردم ، ماجرای اخیر وکیلان همین راننده در مجلس و آن وام 100 میلیونی که دعوا سر معوض ویا بلا عوض بودنش هست فکر می کردم.
هنوز اشک مرد جوان را که در حوالی میدان ولی عصر (عج) تهران با آن تاکسی رنگ رو رفته اش زیاد می بینمش ، جلوی چشمانم هست و عکسی از پسر کوچک و بیمارش که از کیفش در آورد و پشت چراغ قرمز خیابان معلم ، نشانم داد.
این داستان واقعی است.!!.
 



نظرات شما عزیزان:

f.k
ساعت2:14---19 ارديبهشت 1392
سلام گلم وبت خیلی تاثیرگذاره ممنون

دینا
ساعت9:11---3 اسفند 1391
نارنج جان من رمزعبورموگم کردم.

دینا
ساعت15:40---2 اسفند 1391
به این میگن مرگ تدریجی!ولی بازم خدایاشکرت

الهه
ساعت23:02---29 بهمن 1391

هممممممممممم
و داستان همچنان ادامه دارد در خانه ای دیگر
درکوچه و خیابانی دیگر


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:,

] [ 15:20 ] [ نارنج ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه